ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
به زآنچه فروشند چه خواهند خرید
خیام
مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
خیام
دست چو منی که جام ساغر گیرد
به زان که کفم دفتر و منبر گیرد
تو زاهد خشکه ای و من عاشق تر
آتش نشنیده ام که در تر گیرد
خیام
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زان که به رزق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
خیام
"تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه"
"پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه"
خیـــــام
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
” رباعیات خیام “
از مـن رمقی به سعی سـاقی مانده است
وز صحبــــت خلـــق ، بیوفایی مانده است
از بـاده دوشــــین ، قــــدحی بـیش نــمـاند
از عمـــر نـــــدانم که چه باقی مانده است
خیام