یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از من مخواه ، از تو خودم را رها کنم

از من مخواه ، از تو خودم را رها کنم
از " صالحین حلقه " ی چشمت جدا کنم

از من مخواه ، ای تو سرودآفرین ترین !
امشب تمام مرثیه ها را صدا کنم

بوییدنت ، زیارت شعر و تغزل است
هرگز مباد ! صحن غزل را رها کنم

قدری بایست ! تا که دو رکعت ببینمت
" لختی بخند " تا به لبت اقتدا کنم

چشمت شریف ؛ چون حَرَمین مطهر است
باید مدافعانه دلم را فدا کنم

لطفاً بگو " به چشم ! " و بیا تا بهارْچشم !
با « إنْ یکاد » چشم تو را بی بلا کنم

" حنظله ربانی "

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه
دارد به کجا می برَدَم این غم ِ جانکاه ؟!

فرجام پلنگانه ام از دست تو مرگ است
از دست تو ای ماه ! تو ای ماه ! تو ای ماه !

لبخند بزن "پنجرة بستة " خود را
بگشای به روی من ِ بدجور " هوا خواه " !

تا دامنة دامنت آشفته ترین است ؛
هستی تو دلیل سفر این همه سیّاح

تنها روش "کشف حجاب" تو همین است ،
باید که عمل کرد به " قانون رضا شاه "

" شیرینی " و پابند "اصولت " و چه افسوس !
" فرهاد وَش " اما نشدی "طالب اصلاح "

حنظله ربانی

هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد

هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد

می آمد و سرسبزی ام را سرخ می کرد
با خون من لب های خود را رنگ می زد

یک آسمان آیینه با خود داشت اما
بر عکس آن آیینه ها نیرنگ می زد


آهسته آهسته قدم می ریخت در شهر
دل - شیشه های عابران را سنگ می زد

با این که نام از شهر " عشق - آباد " هم داشت
در عشق بازی ها کمیتش لنگ می زد

ای کاش ! دست از دشمنی می شست ، ای کاش !
دستی به من می داد و قید جنگ می زد


حنظله ربانی

اوراق خالی و دلی لبریز دارم

اوراق خالی و دلی لبریز دارم
قدّ تمام سال ها پاییز دارم
دار و ندارم را به یغما برد دنیا
یعنی که بختی بدتر از چنگیز دارم
باقی نماند از تو مرا چیزی به غیر از
دفترچه ی خیسی که روی میز دارم
هی اشک می ریزم تو را هی می سرایم
من در سرودن ها چه افت و خیز دارم
هر روز صحبت از تو و نامهربانیتْ
با بوته های سبز ِ در جالیز دارم
از سهم دریای تو من تنها و تنها
موج غم و گرداب رعب انگیز دارم
آدم به آدم می رسد روزی یقیناً
جایی تو را می بینم و من نیز دارم

- حنظله ربانی