نگفتم برات، یعنی یارو دکتر جدیده گفته نگم.
اگه میشد برات بگم، تعریف میکردم شبایی که بارون میاد
این نبودنت میشه دق، میشینه بیخ گلوی ما.
هی فکریایم یارو جدیده حواسش هست بهت؟
بلده با تو راه بره زیر بارون؟
بلده تو رو بخندونه؟ نکنه یه وقت تو رو برنجونه از خودش؟
نکنه بلد نباشه؟ بلده دستاشو بندازه دور کمرت قربون صدقت بره؟
گم بشه تو چشات، وقتی میخندی؟
بلده. بلد هم نباشه، تو یادش میدی.
شبایی که بارون میاد ما می،شینیم اینجا کنج آسایشگاه،
ماییم و این دیوونه قدیمیه که میشناسی و چند تا دیوونه دیگه.
یکیمون آواز میخونه، بقیه یاد خودشون میوفتن،
یاد دلبر، یاد بیکسی. نوبتی میمیرن تا صبح.
سخت میگذره شبای بارونی.
نگفتم اینا رو که دلت بگیره.
نگرانتم، نباید باشم، دکتر زیاد بهم میگه، ولی هستم.
دلت اگه گرفت، موهاتو باز کن،
یه جایی که باد خوب بیاد وایسا.
عطر موهات که برسه به من، میدونی که دیوونم،
شهرو به هم میریزم، خودمو میرسونم بهت.
همیشه بخند. دیوونه که نمرده، میاد میخندونتت.
همین. خلاص ....
#حمید_سلیمی