ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
و شانه ات
با همه لرزشهای زمین این شهر
به روزهای تلخ تکیه داد
به شب
به تلخی
میدانم
ترسِ چشمانت در کوچه دوید به سویم
من در را باز کرده بودم برای تو
انگشتان سفیدت با آن رگهای آبی
و من باید قربانی میکردم همه زمین پر لرزش را برای وجودت
یادم رفت در را ببندم
ماشین را به سوی سکوت آنسوی نگاهت برانم
این سو تو بودی
آن سو..تو
گفتی برایم عاشقانه بخوان
زمستان بود... لرزید شهر
و من در ساعتها و روزها آوار شدم
شب دارد تازه می شود آزی ،
بیا منجوق های لباس تازه را
بچینیم برای خوشبختی
چای بخوریم
و برقص برایمان ...
گل سرت را بردار و بگذار در طولانی ترین خیابان قدم زدنهایمان،
زمستان رسیده و
برای بارش برف
کلاه سفید روی موهایت را کم دارد
اسماعیل لطفی