یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای پیرِ به بدنبال عصا، تا ته بازار رسیدی

ای پیرِ به بدنبال عصا، تا ته بازار رسیدی
آن مست طلب کرده ی خَمّار ندیدی

زین سو بنگر، تا رخ عیار بیابی
از پرده برون آی، که دوار بیابی

دستان علم کرده دلدار ببینی
دستان بلند کرده بیمار ببینی

آذر بزن آواز که آتش بنشینی
دنیا چه ثمر در گذر عمر نشینی

چون زاغ کند قار چو در فکر‌ بهاری
یکباره بزن ساز، که آوار رسیدی

بی پرده بسوزی که دیدار رسیدی
عمر دگری باید و زنهار رسیدی

هر عمر و هر آهنگ فدای جبروتش
اندر فلکش یک دلِ بیدار خریدی

از سوزش آتش جگرم دار بیاورد
صد بتکده بر دار که پندار دریدی


سید علی موسوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد