یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آوای خاک

آوای خاک
۱۴۰۳/۴/۲۹ شماره ثبت ۶۶۱۵۰۷
باغ کوچک یک تنه در کنج باغ .
تحمل پیشه کرد ،گرچه نبودنش سر دماغ.
چند فصلی ست ،
گل ها دگر پژمرده اند.
سخن با که بگویم ،
اینچنین افسرده ام.
یا که شاید باغبان ،
بهتان زند بر خاک من.
به که گویم، از چه فاسد گشت،
ریشه ی ادراک من.
چون که خاکم ،،،،،،،،،.
آوای غمم هرگز ندانستند چه بود.
دلهره باشد مرا بهر حیات ،
آفتی در خاک من کرد سرود.
آرزو بود باغبان بی چشم نبود ،
روزگار سخت چشمانش ربود.
گر که میدید ،پی میبرد،
آوای غمم بهر چه بود.
افسوس ندانست،
قاتل باغش که بود.
آفتی در بطن خاکش
رفته بود.
آب را دزدید آرام ،
ریشه را بلعیده بود.

باغبان چشمی نبود
گوشش بشد همراه او.
آوای حزن انگیز خاک،
به تنهایی چه سود...‌‌‌‌....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد