یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دست هایت تا مرا از یاد برد

دست هایت تا مرا از یاد برد
برگ های خشک من را باد برد

شب وزید و جنگل بادام را
دستهای خونی جلّاد برد

ماه من با ابرهایت خو بگیر
ماهی ات را تور یک صیّاد برد


گردبادی می گذشت از کوچه ها
با خودش هر آنچه را آزاد ... برد

ای مترسک زحمتت کم شد، ببین؛
کشتزار شادی ام را باد برد

سرزمین پادشاه عشق را
لشکری در جنگ استبداد برد

توی شهر قصه پیچیده است این:
یک عروس مرده را داماد برد


سیده پروا ربیع زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد