قطار سوت می زند..
آخرت نزدیک است
مردمانی کنار ایستگاه
گاه وبی گاه
درپی مقصد
قطار سوت می زند سمج..
لولویی آن ور ایستگاه قد علم کرده
قطار می ایستد..
مسافری با چمدان سیاه سوار می شود
لولو می خندد...
مسافری با چمدان سپید پیاده می شود
لولو اخم می کند..
مقصد بی خبری است...
حال قطار خراب است..
واگنی جیغ می زند..
همهمه ای به گوش می رسد..
نوزادی قنداقه پیدا شده است
پیرمردی اخم می کند
مسافر چمدان سیاه اما به خواب رفته بود
قنداقه ونگ می زند
لولو حواس مردمان را پرت می کند
قطارسرش گیج می رود
ناگه به ته دره می افتد...
قنداقه ساکت می شود
همه رسیده بودند..
اینجا مقصد بود
درون تنهایی خویش
به گمانم قطار
لولو زاییده بود.... فروزان احمدی