ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چو شدی عاشق از چشم معشوق دور شو
در پی نیزار علف پنهان شو
عشق را
فاصله معنا می دهد
و تپش زندگی
در دست کودکی مدهوش است
گل پژمرده دوستی نیابد جز خاک
وای از فراموشی خاک
تو به اندازه ی دشت ها هوشیار
مردمان شهر
به تنهایی گل می خندند
و شب از نگاه تو
پرده بر می دارد
تو می شنوی
صدای نفس معشوق را
که در پره های خشکیده ی یک برگ
شعور شب را می نوشد
و تو می گویی:
چه شب غمگینی
شادی خانی