یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عصای زندگی هرگز به‌زمین نمی افتد.

کودکانه بی هیچ پنداری‌ دنیایم را به وضوح دیدم
پدرم در دنیا عصا به دستی آموخته بود
مادرم کم مصرفی
خودم لبریز آرزو
بزرگ شدم
پدرم بی نفس تن به خاک سپرد
مادرم با آرزوهایش به عصا تکیه داد
من آرزوهایم را کوچک کردم
تازه میخواستم زندگی کنم که عصایم دادن که تکیه گاهم شود .
من تازه پدرم شدم و این بار مادر هم نداشتم
و یادم‌ آمد که عجب بیهوده تکراری است دنیا
و مرا نرم نرمک پیش برد
عصای زندگی هرگز به‌زمین نمی افتد.
َ
فریبا صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد