یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به چه می اندیشند؟!!

نمیدانم!
صدای باران
قدمهایِ تندِ عابران...
خیابانِ خیس
مردمانِ در گذر
همه سر در گریبان...
به چه می اندیشند؟!!
نمیدانم!
شاید یکی به دردهایش،
دیگری به دوری از پاره ی تنَش.

رهگذری را دیدم...
اشک هایش
هم سویِ باران شده بود...
شاید در فراقِ معشوقِ سنگدلی
که رهایش کرده بود،
از کنارش رد شدم
آهِ عمیقی کشید...
دردِ عشق بود...؟!
نفرت...؟
دلتنگی؟
نمیدانم...!!!

سیمین دانشمندپور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد