ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خار حسد
۱۴۰۳/۵/۲۵ شماره ثبت ۶۶۳۰۳۷
متأثر گشته ام ،می اندیشم
به چه می اندیشم.
باز چندیست، اندیشه ی خویش
گره خورده به خار گل سرخ.
که نهان ذهنش ،حسرت انباشته کرد.
طعامی داشت از جنس حسد،
آواز حسد، آوار گل سرخ ،تا ابد.
گله آمیز سخن راند ز غضب،
میل دارم ،گل سرخی باشم،
نباشم خار گل ...
افسوس ندانست و نفهمید،
گل بی خار خداست.
. معصومه داداش بهمنی.
۱۴۰۳/۵/۱۸ شماره ثبت ۶۶۲۶۱۶
بناگاه فلک نظری کرد
بر زمین.
تنگسالی در کمین است،
مردمانش هم غمین.
پینه ی دست و دل پر خون که دید،
قسم ها را شنید.
قسم ها بود بر عرش و زمین.
از چه رو ابرها دگر،
آبستن نگشتند و نباریدند ،
سرکشی کردند از عرش برین.
آسمان گشت خجل،
متأثر گفتا،در صدد بودم بدانم
بغض بین مه و مهر از چه بود.
چون حواسی را نماند بهر زمین،
نهادم بار باران ،بر دوش
ابرهای حزین.
فلک غران بگشت شلاق رعد ،
در دستش گرفت.
صدای وحشت ابر حزین، در آسمان
شدت گرفت.
ابرها نالان بگفتند، ای آسمان
بر تن عریان ما ،شلاق نزن.
بر سر ابر حزین ،داد نزن.
تو اگر پینه ی دستی دیدی،
بسان ما ،صدای چکه از بام
خانهی فقر نشنیدی......
جرعه های عشق
۱۴۰۳/۴/۱۷ شماره ثبت ۶۶۰۷۸۱
پدری دارم که دستانش،
در دست خداست.
بر جبینش جای مهری نیست،
دلش پیش خداست.
ذکرهایش ،جرعه های عشق گردد،
دورن کوزه ای.
برگلی گفتا چرا پژمان بگشتی،
لیکن روزه ای؟؟؟
امشبی را با جرعه های مهر من
افطار کن.
مهر من باشد همان لطف خودش،
امرار کن.
لیکن جا نمازش،
سفره ی نانی شود......
نیم مهر جانمازش،نان بی نانی شود.....
معصومه داداش بهمنی
آوای خاک
۱۴۰۳/۴/۲۹ شماره ثبت ۶۶۱۵۰۷
باغ کوچک یک تنه در کنج باغ .
تحمل پیشه کرد ،گرچه نبودنش سر دماغ.
چند فصلی ست ،
گل ها دگر پژمرده اند.
سخن با که بگویم ،
اینچنین افسرده ام.
یا که شاید باغبان ،
بهتان زند بر خاک من.
به که گویم، از چه فاسد گشت،
ریشه ی ادراک من.
چون که خاکم ،،،،،،،،،.
آوای غمم هرگز ندانستند چه بود.
دلهره باشد مرا بهر حیات ،
آفتی در خاک من کرد سرود.
آرزو بود باغبان بی چشم نبود ،
روزگار سخت چشمانش ربود.
گر که میدید ،پی میبرد،
آوای غمم بهر چه بود.
افسوس ندانست،
قاتل باغش که بود.
آفتی در بطن خاکش
رفته بود.
آب را دزدید آرام ،
ریشه را بلعیده بود.
باغبان چشمی نبود
گوشش بشد همراه او.
آوای حزن انگیز خاک،
به تنهایی چه سود.......
وعدهی صیاد
۱۴۰۳/۴/۲۲ شماره ثبت ۶۶۱۰۷۷
ماهی پر مدعا ،بر عشق دریا پشت کرد،
در میان قلب خود ،کوچ صحرا کشت کرد.
از عمق دریا ها شنید آواز صیاد،
صیاد از صحرا آواز خوش میکرد، فریاد.
گمان میکرد صحرا ،منزلت دارد به دریا،
ندانسته اجابت کرد سفر و کوچ به صحرا.
صیاد مکار،نوید سفری زیبا دادش به ماهی ،
نفهمید وعده صیاد .....گذب است و واهی.
ماهی پر مدعا بار خود بست سفرش آغازشد،
تور صیاد از برای ماهی بی جان زیر انداز شد.
دریا شدش مواج خشمش بشد کوبنده برصخره،
دریا شبش دیگر نشد آرام و مواج میکشید نعره.
پروانه شدن
۱۴۰۳/۵/۷ شماره ثبت ۶۶۲۰۱۱
درخت توت ،بستری آرام
بهر مهمان آفرید.
قبل مهمان ،
نفس باد صبا را طلبید.
میزبان خوشحال و مهمانش
چه غمگین میرسد.
کرم پیله ساز، آزرده از تحقیر
بد گویان رسد.
در آغوش درخت،زاری نمود و
درد دل گفت.
دلی پر داشت از سخره شدن
با یاوه ای مفت.
یقین دارند ، پروانه شدن
افسانه است.
در سخن ها آشکار، این کرم هم
دیوانه است.
گویند پیله اش زندان و پرواز
ناممکن شود.
ندانستند کرم، پروانه گردد پرواز هم
ممکن شود.
هرکه پیله پرواز و پریدن را تنید
بر دور خود،
پرواز کند روزی ،لذت پروانه شدن
خواهد برد.....
شعرها در دیگ قلب شاعران،
چه قل قل میکنند....
میسرایند از برای تو حسین،،،،
از همان جایی که عشق،
جوشیده است....
از درون قلبشان نذر مردم میکنند.
اندرون قلب هامان ،
نفس قربانی کنیم.
چشمه ی جوشان بگردیم ،
عشق را جاری کنیم....
گر حسین در کربلا تنها بماند ،
یاری نماند.
حال در کرببلاییم .....
مهدی صاحب زمان یاری کنیم......
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
معصومه داداش بهمنی
آنچنان نور ،نشان دادی مرا
که بیکباره، مرا شور گرفت
شور با نور ،در آمیخته شد
ناگه، شعور دیدنت زاییده شد
با شعور و شور ،تورا دیدن خوش است
چون دوا و مرهمی، بر ناخوش است
پس من آن ناخوش ،تو آن خوش مرهمی
روح را پاکیزه گردان ،چو نفس در بدنی
ما درون قفس نفس ، در بند شدیم
با پلشتی و شناعت ،همه زنجیر شدیم
همه گشتیم اسیر ،اندر قفس نادانی
رفته رفته همه از نور محروم شدیم
تو بدیدی مارا ،همه بی چشم به دنبال عصا
نور تو شاه کلید،همه گشتیم رها....
معصومه داداش بهمنی