ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پگاه باتو چه زیبا صبح میشودد وقتی خورشید
ازچشمان تو طلوع می کند
ونوشیدن یک فنجان قهوه تلخ
مرابس است وقتی قرار است نگاهت قهوه ام راشیرین کند
وشبانگاهان یاد تووو همچنانن دردلم بوران میکند
پلکهایم را همچون نسیم نوازش میکند تاخواب رابه چشمان کم سوی من هدیه دهد
فاطمه قاسمی
کاشکی پروانه ای بودت برسر کویت عاشقانه میگشتم
تابرسرشانه ات آرام گیرم
واز لعل لبانت
بوسه ی عاشقانه
عسل رابنوشم و
ازاتش عشقت خاکسترشوم وبسوزم
فاطمه قاسمی
مادربزرگم ای مهربانوی صفا وصمیمیت
ای که خوبی تو شهره ی افاق شد
اکنون که نیستی ومدتهاست سربربالین
خاک نهاده ای
وهم اغوش فرشتگان شدی
ودستان وپاهای خسته ازکارهای دنیایی
ارمیده درخاک
خیالت اسوده
من مدتهاست شبها با لالایی مهتاب بخواب
می روم
اکنون که بهار آمده وشکوفه ها خندان شده اند
وبوی بهار نارنج ها قناریان را عاشق کرده است
ودرخت اقاقیای کوچمان
پروانه هارا مدهوش کرده
ورودها خروشان از کوهها روانه سرمنزلشان هستند
چطور بدون تو دلم همچنان پاییز است بی برگ وخزان
چطور سیلی باد پاییزی خانه ام راویران کرد
بیتو همچنان خزانم
وخزان باقی خواهم ماند
ودوست دارم با سیاه اندیشان روزگار هم اغوش شوم
برگرد
برگردسرنوشتم را باخودت رقم بزن
فاطمه قاسمی
قاصدک ازکه خبراوردی
گو برای که زین خبری اوردی
با باد هم أغوش شدی پنهانی من
من درطلبت که بدخبراوردی
فاطمه قاسمی
میشد ای کاش دلم غرق جمالت میشد
نرگسم سبز زباران وصالت میشد
میشد ای کاش برای غم تنهایی من
دلت ازبهرغمم خون نگاهت میشد
میشد ای کاش اگر این دل من رابشکافت
اندرونش گل صدرنگ جمالت میشد
میشدای کاش اقاقی وجود دل من
خشک یاسبززآب لب وجانت میشد
میشدای کاش اگر عشق درونم جاداشت
عشق چون دل همه جا فرش به راهت میشد
چونکه عشقت همه جا آب زرویم میبرد
افتخاری ست که هرروز نثارت میشد
من نگویم زغم بی کسی واین دل خود
کاش انوقت دلت حرف لبانت میشد
فاطمه قاسمی