یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

غم نرم نرمک فرو می‌ریزد از شانه هایم

غم
نرم نرمک فرو می‌ریزد از شانه هایم
و من
همان ستاره ای می‌شوم
که سفر میکنم تمام کهکشان را
برای بوئیدن تو

می‌شوم همان بیدی
که برای یافتن رد پایت
با قامتی خمیده
زمین زیر پایت را
ذره ذره کنکاش می‌کند

خانه ای که میشناخت نامت را
دیگر احساس نمی‌کند
گرمی بازدم هایت را
از دیوار های خانه میپرسم نشانت را
و تنها،
صدای خس خس گلویم را
تقدیم من می‌کنند

سایه ای می‌لغزد از بام
و یاد شمایلت را می‌دزدد از خاطرم
و آن را هدیه به باد می‌دهد
تا همسفرش باشد
و من را به تمنای تو لبریز کند

می‌گویمش که نبارد باران
که با آمدنش
میشوید آن غباری
که از سر گیسوی تو
نشسته بر راه

فریاد میزنم
تو را می‌خوانم
و صدایم را
پیشکش امواج زمان میکنم
که تا ابدیت از صدای تو لبریز شود

و من تنها تو را می‌خوانم
و تو را تا آن زمان تکرار میکنم
تا مرگ بی هیچ شکی
مرا در آغوش بگیرد

مهدی مزرعه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد