یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من هزار بار بال روی هم کوبیدم

من هزار بار بال روی هم کوبیدم
از پیله بیرون آمدم بال وپر پرواز را دیدم
پرواز کردم پر زدم تا آرزو هایم دویدم
از صد گل وگلشن گذشتم تا به یک شمعی رسیدم
ندانستم چه باعث شد به دور شمع چرخیدم
گمانم از همه شبهای ظلمانی ترسیدم
مرا از شعله آتش خبر هر گز نبود هرگز
پر وبالم بسوخت آخر خراب وزار مسکینم

اگر از پیله تا سوزشِ بالم در رنجم
زبانم‌ لال شود گویم از آنهایی که رنجیدم

امین الحق حقجو

السلام علیک یا صاحب الزمان

السلام علیک یا صاحب الزمان
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

در جنگل پر از سکوت واقع شدم

در جنگل پر از سکوت واقع شدم
در کلبه ای تاریک از خود پنهان شدم
راه های پیچیده همه مثل مرا
چون مه پوشیده از یک غم پرا
کنار دریاچه تنها نشسته ام
ناله ی باد صدایم را می گرفته ام
در این کلبه تاریک تنها نمانده ام
کینه و غم در دلم مثل جنگل رقصانده ام

محمد سبحانی

قرار بیقراری ام، ببین که شد جوانی ام

قرار بیقراری ام، ببین که شد جوانی ام
بهار زندگانی ام ، آخر راه به کجا؟

کنون زبانه میکشم، میان آه و آتشم
آنچه ز عشق می چشم، می دهدم به فنا

مست لبالبم کنون، بی تاب و در تبم کنون
می کشدم تا به جنون،زلف سیاه تا به تا


ز آه آتشین من، گرفته گُر زمین من
در حلقه ی نگین من، نه عقل مانده نه حیا

شیرمحمد قنبری نیا

تو عشقی،هِجی پرواز دریا

تو عشقی،هِجی پرواز دریا
تو رویایی ترین آواز دریا

شبی نقش نگاهت را کشیدم
و آوازی از آن رویا شنیدم

چه رنگی بود آن لحظه،ندیدم
از آن رویا چرا یک گل نچیدم؟

بگو تعبیر این افسانه ها چیست؟
بگو شهزاده ی این قصه ها کیست؟

تو را من در دلم فریاد کردم
تو را صد بار دیگر یاد کردم

نمی دانم چرا وقتی تو رفتی
به من راز نگاهت را نگفتی؟


میدیا جادری

می‌دانم همین حوالی هستی

می‌دانم همین حوالی هستی
و از ورای دیوار خاموشی
عشق را دنبال می‌کنی
درست مثل من


نازنین لقائی

یافاطمه المعصومه اشفعی لنا فی الجنه

یافاطمه المعصومه اشفعی لنا فی الجنه

پرواز کبوتران
گنبد
فواره حوض
صحن آینه
چه باید دیگر می بود
تا دچارت شوم
روی این سنگ فرش زیارتنامه ات
آلوده ام کرده
به پاکی
حالا عطرصحنت
کار راتمام کرد
دنبال عطرچادرت هرصبح می شکفد
چشمانم


ابوطالب احمدی