یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من هزار بار بال روی هم کوبیدم

من هزار بار بال روی هم کوبیدم
از پیله بیرون آمدم بال وپر پرواز را دیدم
پرواز کردم پر زدم تا آرزو هایم دویدم
از صد گل وگلشن گذشتم تا به یک شمعی رسیدم
ندانستم چه باعث شد به دور شمع چرخیدم
گمانم از همه شبهای ظلمانی ترسیدم
مرا از شعله آتش خبر هر گز نبود هرگز
پر وبالم بسوخت آخر خراب وزار مسکینم

اگر از پیله تا سوزشِ بالم در رنجم
زبانم‌ لال شود گویم از آنهایی که رنجیدم

امین الحق حقجو

نسیم بوی عطر نیاورد صبح گاه

نسیم بوی عطر نیاورد صبح گاه
بینید که گلهای چمن تازه اند هنوز‌؟‌
آواز خوش زبلبل قمری نمیرسد
کوچیده اند گمانم زپی حادثه دیروز
یادم فتاد به شاخِ درخت سنگ می‌زدند
آن زخم های جامه به تن تازه اند هنوز
این سبزه وگلها ،لگد کوبِ حوادث
بهر چمن امروز همان آتش جان سوز
ای کاش گل وبلبل مرغزار وچمن را
بودی همه عاشق وبودند همه دلسوز
تعریف گل ازگلفروش شهر تو مشنو
تعریف کند عشق گُلی نقشِ گلدوز
بلبل وقناریِ چمن صید کرده است
صیاد ناظر است چمن را شبانه روز
گرچند که در موسم گل فصلِ خزان شد
امید به فردای چمن دارم و نوروز

امین الحق حقجو