یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به خدا که بر ندارم...

به خدا که بر ندارم...
دمی از دلم وفا را...

اگرم وصال جانان...
تهی و خیال باشد...


  #راحم_تبریزی

صدای ترانه‌ای غمگین در رادیو شنیده می‌شود

صدای ترانه‌ای غمگین در رادیو شنیده می‌شود
‏و من به چیزی غیر تو فکر نمی‌کنم.
زنده ماندن ‏در روزهایی که
این قدر از تو دور افتاده‌ام، ‏کار آسانی نیست.


#ناظم_حکمت

واسه ی منی که حبس ابدم

واسه ی منی که حبس ابدم
توی زندون بدون پنجره

غیر میله ها و دیوار سیاه
نبوده دور و برم یه منظره

تو بودی که گفتی می گیری برام
حکم آزادی از این اسارتو


گفتی نزدیکه رهاییمو فقط ،
همه چیز و بسپرم به دست تو

اما برگشتی و جای تبرئه
توی دستات حکم اعدام منه

اون همه دم زدی از رفاقتو
رو سفید کردی تو هر چی دشمنه

حالا جلاد منی و می بری
منو پای چوبه ی بلند دار

واسه ی بریدن این نفسا
نداری یه لحظه آروم و قرار

آدما حلقه زدن دور و برم
 غرق لذت از تماشای جنون

تا ببینن چه جوری جون می کنه
یه نفر بین زمین و آسمون

دیگه هیچ فرقی نداره بودنم
زیر پامو دوست داری بزن ، نزن

دیگه واژه های مرگ و زندگی
هیچ کدوم فرقی ندارن واسه من

گفتی حرف آخرت رو هم بزن
من فقط یه آرزو دارم و بس

تو رو آروم نذاره حتی یه دم
 یاد من موقع آخرین نفس

آرزو بزن بیرانوند

ما نیز گذاشتیم

ما نیز گذاشتیم
و گذشتیم از این راه خراب
چه بلاها که ندیدیم در این راه
آخرش بود سراب
در ره عقل بباختیم به دل
بازی چرخ چه دیر

دارایی ما دلکی بود که دادیم به آب .

مسعود زعفرانی

روی بوم قلبم با فخر از تو می نویسم

روی بوم قلبم با فخر از تو می نویسم
من تو را چون شب، پر از غرور می نویسم

یاد دارم سکوت لحظه ی خون جگری ات را
صبر وفای تو را، پر از تلاطم می نویسم

هر چه ماند از روزگارم، مهر تو با جان میخرم
عشقِ زیبای تو را، پر از افسون می نویسم

باقی عمرم جاودان ولی با تو صاحبِ روح و تنم
رد پر مهر تو را، پر از امنیت می نویسم

اگر بخت همراه قلمم شود
تا ابد غزل را در شور عشق تو می نویسم

مهدیه پاهنگ

این قدر نزدیک بیا

این قدر نزدیک بیا
تا مسیر رابطه پیدا شود
مبادا چشمانت را باز بگذاری
سربه هوا حرکت کنی قدم هایت بخواب رود
جوهر قلم تمام شد
فراموش نکن موضوع انتظار نزدیک شدن چه بود
دوست دارم این قدر عطر نزدیک شدن را بو کنم
تا دست هایم دور را دور دستانت را بغل کند
برای فرار از تنهایی هر بار زودتر نزدم باشند


منوچهر فتیان پور