یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

باران می‌بارد اما چشم من بیدار است

باران می‌بارد اما چشم من بیدار است
قلب من در تپش است مغز من خوش خواب است
خانه کوچک من چِقَدَر سرد شده
گلِ گلخانه من چقدر زرد شده
آسمان آبی نیست دل من غمگین است
کوچه پرگل من چقدر دلگیر است
اندکی صبر که شاید تو بیایی بازم
من کجا و تو کجا ای محرم اسرارم
عاقبت را تو بگو ما به کجا خواهیم رفت
گل وبوته ،ماه و دریا همگی پژمردن
دیگر اینجا آخر خط است و من کم جانم
بار و بندیل دلم را بسته ام؛ در راهم
چشم‌هایم خانه است هر وقت که تو باز آیی
منو گل ،درخت و دریا ،همگی می‌آییم.


رویا رجایی

فراوان خوابیده ام

فراوان خوابیده ام
در لابلای محال وجود
به انتظار سجود
و لحظه ها در قنوت خیال
رسیده اند به سجده شک
آه از شکوه طلوع سیب
به زایش اشتباه حوا
تکرار این فرود شک
در هیاهوی سکوت
می برد مرا
به حریزانی دیگر
کسی آرام می خواند
وصال نزدیک است.


 سپیده رسا