یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در خیالم بودنت را باز باور می کنم

در خیالم بودنت را باز باور می کنم
سر به روی شانه هایت گونه ام تر می کنم

هم قدم از کوچه باغ آرزو رد می شویم
پای جویی می نشینم خستگی در می کنم

زار پرسیدی که بعد از من چه آمد بر سرت
بی رمق با خنده ای گفتم که ای سر می کنم


گم شدی در کنج مغرب در غروبی با قلم
باختر را خط زدم تصویر خاور می کنم

بید لرزان شد وجودم ریشه هایم ناتوان
وقت طوفان وداعت تکیه بر در می کنم

سوت پایان را که زد؟ شعرم هنوزم مانده است
مقطعی از شاعری را وقف داور می کنم ،

مهرداد مظاهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد