ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حضرت عشق...
عشق آمد و بر جان و تَنم آتش زد
از ساغر و می،پیاله ای دِلکَش زد
آمد ندا ز جانب،حضرت عشق
با شور و شعف،نگاه بر مهوش زد
دادیم تو را کسی شود،هستی تو
این بود سزای،آن مِی ومستی تو
آن کس نبود،کسی بجز یارو رفیق
پاداش صداقت وهمه،راستی تو
گُفتم که خدا،بنده نوازی کردی
از لطف و کرم ،تو عشق بازی کردی
او کیست،که درحیرتم از زُلف کَجش
با خاک و گلِم تو پاک، بازی کردی
از باده و مِی مست وغزل خوان بودم
محو گیسوی تو و آن،همه الوان بودم
مستی ام تا که پرید،به هوش آمد عقل
زبهشت رانده و مرتد،ز یَزدان بودم
خواهی که شوی،بلند در روز وصال
خواهی برسی به آن همه،جاه و جلال
دیوانه شو و عِشق بپرور در جان
عشق ازلی، تو را رساند،به کمال
محسن تقی