یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو را در قطره ها دیدم تو بارانی و من هیچم

تو را در قطره ها دیدم تو بارانی و من هیچم
تو در رگهای من جاری ، تو ایمانی و من هیچم

تو مثل کوه در اوجی، بلندی ،پر صلابت هم...
زدم بر دامنت تکیه، که سامانی و من هیچم!

تو آن طوطی که می خواند سرودی خوش برای من
که مسحورت شوم هر دم، تو شادانی و من هیچم!

تو در رقص سماعی هم که می چرخد به دور خود
وَ جامه می دَرَد از تن، تو ربّانی، و من هیچم !

تو عطر ناب گل هایی نشسته بر تن و روحم

همیشه با منی اما، تو می مانی و من هیچم !

برای دیدن رویت چه محنت ها کشیدم که!
تو پنهان از نظر گشتی ز پاکانی و من هیچم !

اگر روزی رسد دستم به دامان تو ای یوسف!
زنم چاکی به پیراهن که تو آنی و من هیچم!


بزن مطرب برای من دو رکعت از غزل با دف
که امشب توی قلب من تو مهمانی و من هیچم!

افسانه مهدویان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد