یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دستت را می بوسم

دستت را می بوسم
و تندیسش را می‌سازم
معبدی باشد
نه، برای شعله خورشیدِ!
جنگل را بدواند، سبز، دورش!

دستت را می بوسد
که گونه اش را
با عمقِ سیاهِ قلبش، آشنا کرد!


می بوسد، بند بند انگشتت
خشم درونم را
مشق شبم را ، تنها روزت را!
که اسارت دستم را،
چون سیل ی بر سد شدی،!

دستت را می بوسم
و گشیدگی هر انگشتت راهیست
به هر سو، که می‌خواهد!
دوست دارم .

و انگشتانِ نشسته ات!

هر کدام، پرنده ایست، سرخِ پریدن!

به روزِ شب پوش.

من فردا را، در این شبها
به گوشِ پنجره ها میخوانم!

من از تو/ حیدر بابا/ را
به لبِ کوچه ها و شهرها می کارم!
من پرواز، از این شبها را
آفتاب میدانم.

مهدی حسنلو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد