ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سازه های رویای نگارم
من همان سرو پر بارم
در پی دیدن پرتگاه ام
تماما جسور و خودخواهم
مستی و پاکبازی شده راهم
در پی عشق کاملا بی باکم
غول شهوت سازگاری میکند
با ما نه ولی با شما یاری میکند
عاقبت این پرنده اوج گرفته می رود
در دیار باوران مثل بادی می وزد
آخرش دنیای پاکی من ندیدم
از دست این جهان سر شرم را بریدم
تا بگویم عاقبت همه خاکید
هرچه کنی عاقبت مرگ آید بالای سرت
ای دوست از ترس لرزد همه جان و تنت
عمری در هوا و هوس دنیا بودی
دمی فکر نبودن را نکردی و دل ربودی
بلی همین است بردگی و زندگی
همین که گفتید دارندگی و برازندگی
برای کمی ثروت و قدرت
به زیر پا گذاشتیم حیا و حیثیت
شاید درک نشود این ظلم و ستم خویشتن
در این زمانه بی بنیاد
فاضل غلامی
سرد و سنگین شده این غربت ما
عاقبت گشت فنا، عزت ما
جوانی، سایهای از غفلت ما
راز پنهان شده در خلقت ما
چه کنم شاد شوی با دل پردرد؟
رفتی و ماندی روی آن پل سرد
خانهمان خالی از شور جوانی شد
همسایهمان غم زده، در حیرانی شد
شاید از بهر صداقت، در آنجا خواهان شود
آن غریبه همدم و همآشیان شود
آخرش نغمه دل خاموش شد
جوان سادهدل، فراموش شد
او که محبوبترین ساحره بود
عشق او بازی هوسهای دلآزرده بود
پاکی عشقش به چنگ فریب مغلوب شد
تن خاکیاش به قمار دنیا مقبول شد
سودای رهایی در اوج شکست
در جوانی غم و اندوه به دل نشست
دل به طوفان داد و از خویش برید
در میان همه خوبان، بدیدش پلید
فهمیدم آزادی، خودفروشی نیست
سکوت گاهی هنر است، لبدوزی نیست
زندگی راهی به سوی معناست، نه مالاندوزی
نه آتش افروختن و در شعلهها سوزی
فاضل غلامی