یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

(رویای بامداد، می‌چکد از شعر، همچنان)

شاعر
به سینه‌گاهِ سحرگاه می‌رسید
با صدهزار لاله و سوسن
تا جشنِ پرده‌بازیِ شوخِ ستارگان:
یک چشمه از نمایشِِ مهتابِ سوخته
در پیچ و راهِِ خنده‌ی بی‌تابِ رودها...

(فرق است بینِ جاری و مرداب، بی‌گمان)

لاله،‌ که شعر بود،
در انقلاب مخملی تاک می‌چکید
از لابلای مِی‌زده لب‌های خیسِ خون
سوسن،
خیال نازک آواز عشق بود
با عطر زندگی ...

شاعر
چراغ شوق برآورد:
فردا چمن به خانه‌ی خورشید می‌رسد


(رویای بامداد، می‌چکد از شعر، همچنان)

فریبا نوری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد