یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برای بیقراری ام کمی کتاب بخوان

برای بیقراری ام کمی کتاب بخوان
تو از خودت بگو
قرارِ بی قرار من
میان ِحجمه ها پُر از تلخی ام
شراب چشمِ خود کاش بنوشانی ام
همیشه تلخ میزند
شبانه روزِ من
دخیلِ دستِ تو شدم
میشود بخواهی ام؟


سپیده امامی پور

دوست داشتن تو

دوست داشتن تو
زیباترین گلی ا‌ست
که خدا آفریده
گفته بودم؟
خورشید و خنده‌هات
مال من
بهار و بودنت
مال من
دلم را به گردنت می‌آویزم
من و نگاهم مال تو

عباس_معروفی

سوزد مرا، سازد مرا

سوزد مرا، سازد مرا
در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا
بیگانه از خویشم کند

رهی_معیری

تعبیر من از وحشت شب نیست

تعبیر من از وحشت شب نیست
دلگیری من از وحدت عرب نیست
باور کن من و تو همه باهم هستیم
این تب ،باور کن از ظلمت شب نیست


حاتم محمدی

سحر سپیده زد باخودگفتم:

سحر
سپیده زد
باخودگفتم:
شب ، نشود
شاید،امروز
اما
رسیده بود
شب
درتن سحر

باپشت خم شده
زیربارسنگین شب
سیاه
سرد
خاموش
رفتم
بکوچه های تنگ
درخیال خویش
بارنگ آفتاب
مخفی
میان ابرهای تیره
خفته درانتظار روز
مردی گذشت وگفت:
همراه قافله
رفت
آفتاب

سالهاگذشت
شایدکه کودکی
سالها
بعدازاین
شبی سیاه
دریک کتاب بجامانده از روزگار پیش
بخواند:
خورشید
از شرق طلوع می کند
روز
ودر غرب
غروب می کند
شبگاه
آنگاه، خواهد پرسید:
روز
چیست؟
خورشیدکجاست؟
وهیچ کس
نشانی از آفتاب
نخواهد داشت

سحر
سپیده زد
آفتاب
همراه قافله
رفته بود


جمشید احیا

محبوبه ی شب پیش تو عرض ارادت میکند

محبوبه ی شب پیش تو عرض ارادت میکند
شرط ادب را نسترن با تو رعایت می‌کند
ای من سرا پا غرق تو، تو، غرق در دنیای خود
هر روز قاب عکسِ من ، بی‌تو شکایت میکند
حال و هوای شعرِ تو نقاشیِ حال من است
از عشق ، از دل خستگی، از من روایت میکند
زنجیر در پای دلم ، پرواز در ذهنم چه سود
وقتی که قانون از خودِ، ظالم حمایت میکند
گفتی نماز عشق را هر روز می‌خوانی ولی

هر لحظه قلب من تو را، غرق زیارت میکند
ای آرزوی گمشده، ای باور مصلوب من
حتی به خاک راه تو چشمم، حسادت میکند
این روز ها باران مرا، غرق خیالت کرده است
پس کی خدا آیا ، دعا ها را اجابت میکند
شاید که رفتن، غصه های شعر را پایان دهد
شاید که شاعر با خودش دارد اهانت میکند

مجید ابتدایی