یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کافیست برای لحظه ای خواب شویم

کافیست برای لحظه ای خواب شویم
از دوری یار سردو بی تاب شویم

کافیست برای لحظه ی غُربت او
اندازه ی عمر رفته در قاب شویم

کافیست برای پیله ی غرقِ ، درد
یک فصل، پیاپی ، کرمِ شب تاب شویم

کافیست که از موی به هم ریخته اش
خاکستر روی کوزه ی آب شویم

کافیست که در آینه ی غم زده اش
اندازه ی جامی ،خمره ی ناب شویم

خدیجه سعیدی

وقتی که نگاهت به دلم تیر فنا می زد و می رفت

وقتی که نگاهت به دلم تیر فنا می زد و می رفت
من ماندم و بعضی که خودش جام بلا می شد و می رفت
افسانه ی تلخی که برایم تو نوشتی
قصه اش قصه ی آن مرغ حزین است که تنها شد و می رفت
آن نامه که تو،با قلم عشق نوشتی
نامه اش نامه ی تلخی ست که:تا:می شد و می رفت

خدیجه سعیدی