یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با خود میگویم

با خود میگویم
به او بی اندیش
و بنویس
بهترین تراپی در قرن ها
و متاسفانه
در گذشته که به او می اندیشیدم
کلمات جملات همه گی بی پایان بودند
و اما اکنون
حتا نمیتوانم کلمه ای را بیابم که او و خاطراتش را برایم تداعی کند
فراموشی درد عجیبی ست
در حین درد افرینی درمان نیز میکند
وجودش را خواهانی
و ناچار  آن هنگام که خود را بروز میدهد
یک دم وجودت را ارامشی هراس انگیز در بر میگیرد


آیدارستمی

دیگر از چشم هایم اشکی بر نخواهد آمد

دیگر از چشم هایم اشکی بر نخواهد آمد
مردابی تیره رنگ، غلیظ،درهم پیچیده، ساکن
و این چیزی است که
هنگامی که به آن ها بنگری خواهی دید
در گذشته ای ناآشنا، گذشته ای که گاه اثبات حقیقی بودن آن از توانم خارج می شود
تو به آن دو مینگریستی و آنچه را میدی که تنها ماهیت واقعی و تنها اصل آن دو بود

بی عذر و بهانه
و بی حاشیه
تو هرآنچه بود را تمامأ مینگریستی
اکنون خلسه ای ساخته ام برای خود
و هنگام فکر به تو خود را در آن غرق میکنم
هر زمان که احساس میکنم به آن دو مینگری...
چرا که بی آن خلسه
چشمانم گویای نبضی مرده هستند
بار ها و بارها
آن چشمان را برایت همان مرداب به تماشا میگذارم و نه چیزی دیگر
و من تنها در حال بر آوردن خواسته ی خودت هستم


آیدارستمی