ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سهراب سپهری شعر زیبایی دارد به این وصف :
تو مرا آزردی...
که خودم کوچ کنم از شهرت،
تو خیالت راحت
میروم از قلبت،
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی
و به خود میگویی: باز میآید و میسوزد از این عشق ولی...
برنمیگردم، نه
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد...
عشق زیباست و حرمت دارد(سهراب سپهری)
و من در جواب این شعر زیبا گفتم :
من نمی آزارم
کوچه باغی دارم پر از خیال
و پر از میخک و شب بوهای وصال
چه هوایی که معطر کردند
و دل رهگذران را بفریفتند از شوق،
همه از بوی محبت
رنگ آرام خیال رزی را می بینند
وصدایی که به رنگ آب زلال
در آن باغ خیال
می رباید زسرت
هوش و حواس
مست و دیوانه شدی از عشق رها
و تو رفتی... ،
وه چه آسوده حریم حرم قاب طلا بشکستی
سهم من از این قاب
تکه ای از ابر زیبای خداست
کاش شب بوهای کوچه ی شهر وصال
که تو زآن رفتی
بوی فریاد قو سر می داد
کاش از شهر من از قهر نمی رفتی
و به عهد نخستی که به هم پای بستیم
هم قسم هم پیمان
حلقه حرمت این عشق
به جان می بستیم
راه آرام است بر گرد
که حریم حرمت عشق
تو را می خواند.
سید محمد حسن فقیه