یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آسمان، دیدن نداشت

آسمان، دیدن نداشت
اَبر، غمگین بود امّا
میلِ باریدن نداشت..

آفتابی تند و سوزان
بر تنِ خشک بیابان ، می‌نشست..
ذرّه ذرّه می‌شکست
قلبِ بی جانِ زمین،
حال و روزی این چنین..


از هجومِ خستگی
طعم تلخِ این جدایی
بعد از آن دلبستگی..

آسمان، بی رحم و سرد
نگاهش طعنه آمیز و
سکوتش، مثل درد..

در زمین جانی نبود
ساده دل را داده بود و
چیزِ پنهانی نبود

ناگهان روزی رسید
لحظه ای خود را رها کرد
از مَدارش دل برید..

آسمان بی سرزمین
آن غرورش رفت و شد
با بغض هایش همنشین..

دل به اُمّیدش سپرد
در پیِ ردّی سفر کرد و
قدم ها می‌شمرد..


ولی افسوس؛
از زمین تا آسمان راه درازی بود...

علیرضا تندیسه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد