همیشه آنکه می رود
کمی از ما را با خود می برد
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
و دست های او
نیروی نور بود
نیروی نور با رمق دست های من
بیدار شد حرارت شد
خورشید شد سخاوت شد..!
با تو بهار
دیوانهایست
که از درخت بالا میرود
و میرود
تا باد
یدالله_رویایی
کبوترانت را پرواز ده
ای کندو!
میراثِ گل
روی زبانِ تُست
و واژهها
از بارِ عصرهای عسل سَر که میرسند
بر بام مینشینند
بر بام مینشینند
لبهای من،
وقتی لبان تو با می است.
یدالله_رویایی
من بگذرم اگر تو بمانی
از ماندن تو می گذرم
تو در گذشتن من بنشین
تا از خیال بگذرم
ای یال
ای خیال بر شانه های من!
(یدالله رویایی)
در لحظه ای که به او فکر می کنم
او را بیشتر دوست دارم.
او از آدم هایی بود
که فکر کردن به آنها دیدن آن هاست.
از کتابِ هلاک عقل به وقت اندیشیدن
((یداله رویایى))