یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برخیزید ای زَنانِ غمگین در آشپزخانه ها

برخیزید ای زَنانِ غمگین در آشپزخانه ها
آی مَردانِ ماسیده بر چَرخْ دَنده های کار و سیمان
برخیزید تا رَنگینْ کمان را
کودکان به کلاسِ دَرس بیاورند
آن گاه مُعَلّمان
از لطافتِ شَبنَم و مَکتَبِ گُل
بر نقشه جُغرافیای سرزمین ها
و آداب تاریخ تمدن
بنویسند جنگیدن بدترین عادت بشر است
برخیزید ای پسرانِ نابالغ در انتظارِ یک جَنگِ بی حاصل
آی دُخترانِ پَلاسیده در اُتاقَک هایِ شَهوانی
برخیزید تا کودکانِ نُطفهْ بَسته از فَقر
رسم دَریا و آفتاب را بیاموزند
پیوندِ صلح و گندم و صحرا را
رؤیایِ کودکی ها شان را بر باد ندهید
همسرایی با برتولد برشت تهران علی


علی ربیعی

خیلی از رویا ها

خیلی از رویا ها
مثل قطارها و فصل ها
مثل آدمها و نسل ها
میایند و می روند
اما بعضی رویاها را
دوست نداری مثل قطارها و فصل ها
مثل آدمها و نسل ها
بیایند و بروند
رویای آزادی

علی ربیعی

نامت را می نویسم

نامت را می نویسم
با قلمی از رنگین کمان خدا
بر سپیده دم سرد خزانی
برای آینده
و چشمان اشکبارم را
بر پیشانی خونینت می گذارم
آنگاه که خورشید شرمنده ست
از دیدن روی تو

علی ربیعی

در این شب تابستانی

در این شب تابستانی
کنار ساحل ایستاده بودم
موجها
کف آلوده و گریان
ماهیان مرده را تشیع می کردند
دریا اما پر از ستاره بود
کاش میشد حالا که این همه ستاره به دریا آمده اند
ماهیان نیز فرصت داشتند
پیش از آنکه بمیرند
به آسمان کوچ کنند
ماهیگیری پرسید به چه فکر می کنی؟
گفتم به کوچ ماهی ها
حضور ستاره ها

علی ربیعی

شب است و طوفان گرفته دریا را

شب است و طوفان گرفته دریا را
موج ها!
عُشًاق گم کرده راهند
به ساحل نرسیده
می میرند
عاشقانند موجها
که ایستاده
می میرند


علی ربیعی