ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
این شعار است آنکه میگویی بگو آخر چه گویم؟
آرزو جان میکند جان میسپارد پیش رویم
گشته نیزاری ز فریاد، این بیابان سکوتم
بایدم بغضم شکستن در نی تُنگ گلویم
تا به کی باید دویدن دیدن و گفتن ندیدن
تا زنم بالی بیاید تیر بیمهری به سویم
سر به سنگم خورده و در پیش پا سنگ بزرگی
من به سنگستان دنیا رفته دیگر آبرویم
گر به باغی ره بیابم میشوم پژمرده از غم
ریشهام خشکیده دیگر کی توانم که برویم
بینم از برج بلندی ریشههای سایه روشن
همچو ماهی در بهاران رنگ زرد آرزویم
بار حسرت روی دوشم میروم تا صبح فردا
شاید این اندیشهها را چون غبار از سر بشویم
فروغ قاسمی