یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مثل سابق چایی و قلیان نمی چسبد به من

مثل سابق چایی و قلیان نمی چسبد به من
می خورم می نوشم اما نان نمی چسبد به من

دیگر حتی خوردن آبگوشت دیزی در حیاط
یا کباب و جوجه با ریحان نمی چسبد به من

چند سالی می شود بی حس و بی آرامشم
دیگر حتی آب شهرستان نمی چسبد به من


جان تو باور بکن اصلا نمی دانم چرااا ؟
بستنی در ظهر تابستان نمی چسبد به من

من نمی دانم چه کردم یا چه شد اینگونه شد
گردش حتی.جاده ی حیران نمی چسبد به من

هر چه می خواهم بخندم یا کمی شادی کنم
از ته دل خنده ای آسان نمی چسبد به من

هر چه هم این روز و شب با من جلو تر می رود
بد تر از دیروزم و گریان..نمی چسبد به من

رفتم اینجا دکتری گفتم به داد من برس
می روم در باغ و در بستان..نمی چسبد به من

گفت تو افسرده ای باید بیایی روی تخت
تا کنی جانم خودت درمان..نمی چسبد به من

گفتم ای دکتر شما هم؟ جان من افسرده ای
گفت آری جان مادر جان.. نمی چسبد به من

نسخه را پیچیدم و رفتم به داروخانه ای
یادم آمد تازه بی سیر ان نمی چسبد به من

پیش حتی یک مشاور رفتم و گفت او بگیر
زندگی را ساده و آسان..نمی چسبد به من

حاضرم یک شب که خواب هستم نباشم بعد از آن
زندگی با اینهمه بحران نمی چسبد به من

سعید غمخوار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد